تگرگ ها درخت نارنج را داغدار می کنند
و خنده ی تبرها سروهای اردیبهشتی را درو
قلمهایی سبز فرجام را به مویه می نشینند.
تگرگ و رنج ترنج
و مادر
که باورش را به روی زخم هایش می کشد
تا میان گل های اطلسی
مرثیه هایش
با گلوی تمام فاخته ها زمزمه شوند.
تو زلزله من به زیر آوارت نه
درگیر منی و من گرفتارت نه
من ساحل آرام و تو موجی سرکش
می آیی و هیچ کس جلودارت نه
شهرام درویش
آدینه و مشق همگان صبر شود
بی او نشود که هر شبی قدر شود
یا رب ! نکند پس از شب یلدایی
در وقت سپیده سهم ما قبر شود
شهرام درویش
اسیر دست طوفان و تگرگم
گلی افتاده در آغوش مرگم
من آن آشفته تقویمم که بی تو
بهاران کنده شد از برگ برگم
شهرام درویش